بنیتا علی پور

سیب جان روی بالا ترین نقطه درخت نشسته بود. او همیشه امیدوار بود که کسی اورا می چیند اما هرروز که باغبان دوستانش را می چید او ناامیدتر و تنهاتر میشد، با خودش می گفت: چرا باغبان مرا نمی چیند! درخت گفت:
چون دستش به تو نمی رسد. سیبی از آن طرف گفت: نردبان باغبان خیلی کوتاه و قدیمی است برای همین نمیتواند بچیندت. چندماه دیگر عید است، شاید باغبان نردبانی بلند و نو بخرد. سیب جان گفت: آه! تا عید خیلی مانده است…


